دستم گوشه دستگيره تختش بود، از آذر پارسال يه تخت بيمارستاني زمخت وسط پذيرايي دهن‌کجی می‌کنه. “اينو بيار جلو،” روسري رو مي‌گفت، گفتم اخه قربونت برم كي اينجاس كه ازش رو مي‌گیری؛ پاشدم روسري‌شو سفت کردم، همینطور که نگاهش به تلوزيون بود گفت “دوست دارم اتاق شلوغ باشه.” “مادر حوصله‌ت …