دستم گوشه دستگيره تختش بود، از آذر پارسال يه تخت بيمارستاني زمخت وسط پذيرايي دهنکجی میکنه.
“اينو بيار جلو،” روسري رو ميگفت، گفتم اخه قربونت برم كي اينجاس كه ازش رو ميگیری؛ پاشدم روسريشو سفت کردم، همینطور که نگاهش به تلوزيون بود گفت “دوست دارم اتاق شلوغ باشه.”
“مادر حوصلهت سر رفته؟” مامانم اومد جلوتر پرسيد مادر جان حوصلهت سر رفته؟
“آره حوصلهم خيلي سر رفته، خيلي.”
مامان پاشد رفت دم پنجره كه گوشي بهتر آنتن بده. “ميخوام بگم هركي دوست داشت جمعه افطار بياد اينجا” اشك تو چشمش بود.
نگاهم كه به قاب عكس آقاجون بود، حواسم رفت به اذانِ سحرِ خونه حياطدار، واميستادم دم حوض كه مسواك بزنم، به ستارهها رو مينداختم و منتظر يه صداي آشنا كه بگه “بچه بدو الان اذانو ميگن.”
بچهتر که بودم، يعني مثلا ٢٠ سال پيش، سحَرايي كه پيشش بوديم، تو اون اتاقه كه از حياط دوتا پله ميخورد ميرفت پايين، سحري ميخوردیم. اتاق مادر بود اخه، جلو آشپزخونه بود و راحت سماورو ورميداشت مياورد تو اتاق. دایی مصطفی مجرد بود، يه بار يادمه از كلهپزی روبرو كوچه شاهرودي قبل لرزاده، كلهپاچه خريده بود و سحر خورديم. سفره زير نور مهتابي بود و راديو قديمي آقاجونم كه دعای سحر ميخوند.
بعدترها كه دايي رفته بود خونه اميدش، تو اتاق اون سحري ميخوردیم، سه تا پله از حیاط بالاتر، جز اون اتاقا كه حصير چوبي داشت و آفتاب به زور ميخزید تو. ترسناك بود، يه درش ميخورد به اون اتاق پشتيه كه همه ازش ميترسیدیم. تو قایم باشک کسی جرات نداشت بره اونجا پشت رختخوابا قایم بشه.
هرچند مادر بالارفتن ازون سه تا پله هم براش سخت شده بود، اولين نفر بود كه ميرفت اونجا چراغ و سماور برقي رو روشن ميکرد، ماها رو بيدار ميکرد و ادامه قصه سحر.
“سهيلا خانم؛ وقتي محمدجواد كوچيك بود، تا دو سالگي حرف نميزد، مادر خيلي نگرانش بود. چندبار رفت مولوي براش تخم كفتر و گنجيشك خريد، محمدجوادو خيلي دوست داره.” مامانم داشت با خنده برا سهيلا تعريف ميکرد. سهیلا پرستارشه.
منم حسابی پای سفره سحریِ اتاق دايي مصطفي بودم و تو فكر كمد لباساش كه هروقت بازش ميکردیم بوي عطراي اونچنانیش اتاقو پر ميکرد، كه صداي خنده سهيلا و ماجراي لال بودن من و تخم كفتر پرتم كرد به اون روزي كه من و مادر تنها خونه بوديم و مامانم رفته بود مدرسه و منو گذاشته بود پيشش.
يه دفه قبل ظهر چادر سرش كرد كه بريم از آقا اسدلله نون تافتون بخريم. يه دستش اون زنبيل قرمزه بود كه دستهش داشت پاره ميشد، يه دستشم دست من. [نميدونم چرا یادم نمییاد آقاجون كجا بود]. وسط راه نرسیده به نونوایی یه آقایی بساط جوجه رنگی پهن کرده بود رو زمین، چشمام برق میزد وقتی اون كوچولوها رو ميدیدم. اينقدر اصرار كردم كه برگشتنا برام سه تا خريد. حتي ازون روز اشكمو خوب يادمه كه با گريه بهش گفتم چرا حواست بهشون نبود. اخه وقتي برگشتيم خونه ولشون كردم اون گوشه حياط دم اون سيني كه آقاجون برا گنجيشكا و كبوترا نون خورد ميریخت، حتي براشون آبم گذاشته بودم. از اونجا تا اون سر حياط كه دستشويي بود رفتم كه يهو ديدم كلاغ اومد يه دونشون رو برد.خيلي برا جوجهم گريه كردم.
“مادر شامتو ميخوري؟”
سرشو تكون داد يعني باشه بيار. حواسمو جمع و جور كردم و دوباره اوردم كنار تختش. چشمام گرم و شور شد. سختمه ببينم مادري كه اون خانواده شلوغ رو رتقوفتق ميکرد، حالا حتي رو تخت خودشو به سختي تكون ميده.
همينه كه مامانم همهش تو چشمش اشك جمع ميشه.
“برو كنار جلو بابات رو نگير، سيب بشوريد بياريد. برا باباتون يه چيزي بياريد بخوره”
عادتشه كه هميشه برامون يه چيزي بياره بخوريم. قديما وقتي عصر ميشد خيار پوست ميکند و ازون قابلمه سفيده نون تافتون ميورد با پنير ميخوردیم. تصورشم آب دهنم رو راه ميندازه.
“محمدجواد فردا با اميرحسين مادرو ببريد تو حياط يه كم هواش عوض شه” مامانم همهش دوست داره يه جوري ببريمش بيرون.
مادر گفت: “بده جلو زنش.”
منظورش خانم اميرحسين بود. سختشه يكي بيرون فاميل اينطوري ببينتش، اين آدمو آزار ميده.
حواسم زياد به مادره، اونم حواسش زياد به منه، حتي الان كه زياد حواس درست و درموني نداره. بعضي وقتا ميگه ریشاتو بزن اينطوري خوب نيست يا اينكه تو چرا زن نميگیری.
شامشو که خورد، دندوناش رو دراورد. تو این حالت فقط دوست دارم بچلونمش.
“سحر چی میخورید؟” مادر
“ميخوام برم خونه زرشک پلو با مرغ درست کنم” مامان
هر بار که بدون دندون حرف ميزنه خیلی جلوی خودمو ميگیرم که با هر جمله بوسش نکنم. دم رفتن یه چیزایی گفت که نفهمیدم. ولی چشماش داد ميزنه دوست دارم باشید.
“خوش آمدید”
عادتشه موقع خدافظی ميگه خوش آمدید. دست چروکشو گرفتم گفتم مادر فردا میام ميبرمت تو حیاط. حیاط آپارتمانی که نه درخت چنار داره، نه طاق یاس و انگور، نه نارنج داره و گل سرخ و سیاهدونه، نه حوض آبی و گلدونای گِلیِ شمعدونی. حیاطی بدون بوی آقاجون که امشب یازده سال از نبودنش ميگذره.
اشکالی نداره که اینا رو نداره، شکر، عوضش ميتونه مادربزرگترین رو داشته باشه.